-دیشب داشتم از خیابانی با مادر رد میشدم که از بلندگوی مسجد چند کوچه آنطرف تر شنیدم: " یا علی بن موسی الرضا"......یکهو اشکی بود که پشت اشک اومد و بغضی که نشست توی گلوم؛ همچین احوالاتی دارم این روزها...
-هیچ کارمند و همکار خوبی نیستم این روزها، بغ میکنم پشت سیستمم و هی چای پشت چای و هی مطالب مختلف میخونم از سایت های بارداری و زنان وزایمان ، تا جواب سوالهای مختلفم رو پیدا کنم . این وسط هم گهگاه کاری و گزارشی و برنامه ریزی برای دوره ای و...نه از خوش خلقی روزای قبل خبری هست ، نه از گفتگوی روزانه با همکار بغل دستی.
میشینم برای خودم عسل و دارچین ، یا عسل و سیاهدونه ام رو میخورم و نگاه های پر از سوال همکار هم به هیچ جام نیست!
- حالم زیاد نوسان داره این روزها ، غمگین نیستم ، فقط فکری ام؛دعا کنیم برای همدیگه ، تا حالمون خوب بشه
امروز چهارشنبه خوشگله اس ، هورااااااااااااااا چهار شنبه عزیز ودوست داشتنی که به ما کارمندا خیلی حال میده
- درحین کار کردن دارم لیست کارهایی که باید پنجشنبه و جمعه انجام بدم رو در میارم ، بدین صورت که 1- تمیز کردن حسابی یخچال 2-شستن دستمال های گردگیری 3- دوختن دکمه های پیراهن همسر جان و .... کارهایی از این قبیل که ممکنه در طول هفته یادم رفته باشه یا حتی پشت گوش انداخته باشم ، گرچه هفته پیش شنبه هم تعطیل بود و ما رسما سه روز تعطیلی پشت سر هم داشتیم.آها ...... کار مهم دیگه ای که نباید ازقلم بندازم اینه : درست کردن آبگوشت برای نهار روز پنجشنبه
همسر جان الان مدت مدیدی است که هوس آبگوشت کرده و منم تا حالا درست نکردم ، به این دلیل که خودم اصلا دوست نمیدارم، ولی خب دیگه گفتم بعد مدتها یه حالی هم به هوس های غذایی ایشون بدیم .
-یکی از دوستان صمیمی عزیز خود را به یکی از دوستان صمیمی همسر جان پیشنهاد دادیم و ایشان مزدوج شدن الحمدلله دوسال پیش، حالا الان خانمه حامله اس ، یک ماه و نیم ، به قدری از شنیدن خبرش از خودمان ذوق در کردیم که گویی ثمره زندگی خودمان است، از ذوقمان تا شنیدیم شبش رفتیم خانه شان و برایشان کیک خریدیم بردیم ، هرچقدر ما قیافه های خوشحالی داشتیم ، زن و شوهر هر دو بی حس!
-پیگیر کارهای دکتر رفتن هم هستم همچنان ، پنجشنبه گذشته یکسری آزمایش دادم که این پنجشنبه جوابش حاضره ، باید بعدش ببرم پیش یه دکتر متخصص زنان که نشون بدم، مادرجانمان هم گیر داده که حتما بریم یک سر دکتر طب سنتی ، که البته من از حجامت که به احتمال زیاد یکی از مراحل درمانش هست خیلی زیاد میترسم. کسی تجربه ای داره؟!
-مادر عزیز نکته سنجمان دیروز به نکته نغزی اشاره کردن: قبلا هر کسی رو میدیدی تابستون خانما همه حامله بودن ، اما دخترای الان همه شکما صاااااف!!!!!
-آبگینه جان آدرس وبلاگت رو فراموش کردم، برام میزاری