اولش خیلی دو دل بودم که ببینم از روزای سخت و شرایط پر استرس این روزام بنویسم یا نه؛ و وقفه طولانی هم که افتاد در نوشتنم ، فقط به این خاطر بود ، ولی بعد دیدم که دارم دق میکنم و باید یه جایی این حرفا رو بزنم ، جایی که کسی تا دو سه ماه بعدش هی ازم نپرسه : خب چی شد نتیجه؟!!! به هر حال این شرایط امروز هم حال و احوالات شش ماهگی منه
اصلا خوب نیستم این روزها، به خاطر خیلی دلایل
دلم گرفته شدید ، برای روزای دوست نداشتنی محل کار ، برای مسئولیتی که اضافه شده و نمیدونم به خاطرش باید خوشحال بود یا ناراحت!!
برای دوره مرخصی زایمان که در صورت زدن حکم مسئولیت جدید ، کلا رو هواس
برای خاطر مشخص نبودن وضعیت خونه تا آخر تیر ماه ، که من هنوز نمیدونم آیا قراره پسرکم اتاق جداگونه ای داشته باشه برای خودش یا نه
برای خاطر خستگی شدید جسمی و فکری این روزهام که از عصر هم که میرسم خونه تا شب با بی حوصلگی میگذره و غرغر
برای نداشتن یه خواهر تو این روزهام ، کسیکه نیست تا من براش حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم ...
جدا حرف نزدن زیاد با آدم های دور و برم داره واقعا اذیتم میکنه ، و البته که من کلا من این مدلی غصه ها رو تو خودم تحلیل میکنم.
خلاصه عجیب حالم خوب نیست به خاطر تنهایی این روزام، و با وجود شلوغ بودن اطرافم ، هچ کسی هم پیدا نمیشه که بهم بگه: درست میشه اوضاع!
- پسرک قشنگم فقط خواستم بدونی که دست خودم نیست که با هر بار تکون خوردنت اشک از چشمام جاری میشه ، اینا اسمش اشک شوقه و هزار تا الحمدلله باهاش هست، پس بیا تو هم به شکرانه این « بودن » با من تکرار کن: قل هو الله احد ...
- یکی اینجا هست که قراره بهش بگی : مامان دعا کن که شرایط کاری و هزار تا مسئله دیگه باعث نشه که لحظات زیبای با هم بودنمون کمتر شه
دعا کن برامون...
من به دعای تو فرشته معصوم این روزا خیییییییلی نیاز دارم.