مادر بودن سخت ترین کار دنیاس...
اینو وقتی فهمیدم که داشتم تو اتاق پشتی بایگانی اداره گوله گوله اشک میریختم و برای خودم تو دلم غصه می خوردم.
پسرک از صبح ساعت 6 تا ساعت 1 ظهر جز چند تا قاشق سوپ چیز دیگه ای نخورده بود!! متاسفانه شیشه شیر رو به سختی میگیره و شیرخشک رو دوست نداره
و من داشتم به تموم زبونهای دنیا به خودم فحش میدادم ، به شیوه مادری کردنم ، به اینکه خیلی هم همسر خوبی نیستم و .....خیلی چیزای دیگه
دلم داشت میترکید از غصه ؛ به مامان گفتم مرخصی میگیرم و میام خونه که یه کم بعدش زنگ زد و گفت که بردمش حموم و وقتی خوابالو بوده شیشه شیر رو خورده
خدا رو هزار مرتبه شکر....
ولی بدجور فکری ام ؛ که این اتفاق اگه روزهای دیگه هم بیفته ، که نمیتونم هر روز هر روز مرخصی بگیرم....و تو این شرایط حتی به خونه موندن هم فکر کردم و اینکه قید محل کار رو بزنمولی خیلی سخته برام، اینو بهتر از هر کسی خودم میدونم .
خدایا؛ دلم یه تکیه گاه محکم میخواد، یه خیال آسوده ..... من به دستهای تو سخت محتاجم این روزها...
- اعتراف میکنم که از وقتی که میام اداره وقت بیشتری برای خودم دارم، ای بوک میخونم، به سایتای مورد علاقه ام سرمیزنم ، گاهی وقت میشه و میتونم به دوستای قدیمیم بزنگم، گاهی هم به پوستم میرسم ،البته خیلی کوتاه و در حد بضاعت شرایط محل کار اعتراف میکنم که اگرچه بیخوابی یا کم خوابی بیشتری دارم ولی حالم بهتره، حال روحم بهتره....
- 4 روز دیگه پسرک شیرین من 9 ماهش رو تموم میکنه ، حالا مدام تو خونمون چهار دست و پا میره و خیلی دوست داره تا همه چیز رو کشف کنه ، دستشو میگیره به میز و صندلی و میخواد که بایسته ،علاقه خاصی هم به لپ تاپ و وسایل آشپزخونه نشون میده
- جمعه گذشته پسرک رو بردیم باغ ایرانی ، با دیدن بچه ها و جوی های آب کلی از خودش ذوق کرد و جمعه هفته قبل ترش هم به همراه مامان اینا و داداش اینا رفتیم کاشان و نیاسر ، تا حالا زیر بارون شدید و سرپا و هول هولکی ، وقتی توی کتونی تون کلی آب جمع شده جوجه کباب خوردین؟!! خلاصه که جای همگی خالی
بله بله پسرک رو بردیم داخل ماشین و البته که ایشون هم به تمام روشها متوسل میشد تا ما درش بیاریم بیرون