روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای طلائی پاییزی

خدارو شکر به خاطر پاییز عزیز....

خداروشکر به خاطر دوست های جان....

خداروشکر به خاطر حس و حال خوب این روزهامون ....

پنجشنبه هفته گذشته رو دوست دارم تعریف کنم ، خیلی زود بیدار شدم، ساعت 7:30 ، شبیه تمام پنجشنبه های عزیز دیگه اول بساط چای رو آماده کردم ، بعدتر تصمیم گرفتم برای نهار همسر جان کوفته درست کنم ، که یکی دو هفته پیش درخواست کرده بود.

با گوشت چرخ کرده و پیاز و سبزی های معطر و آلو .... عشقیازی کردم اساسی، کوفته ها رو روونه قابلمه کردم و گذاشتم برای خودشان ریز ریز بپزن.

همسرجان رو ساعت ده از خواب ناز بیدار کردم تا صبحونه بخورد و خودم هم با وسواس آماده شدم برای مهمونی خونه دوست.

ساعت 12 همسر جان منو رسوند به خونه دوست ، قرار بود زودتر دور هم جمع بشیم ، دوستان دوران لیسانس بودن، همون دوستانی که بارها با همدیگه در حیاط دانشگاه جمع شده بودیم و به هزاران سوژه بامزه و بی مزه خندیده بودیم و...

یاد قدیم کردیم و از دغدغه های امروزمون گفتیم و از اینکه شغل مرتبط با رشته تحصیلی مان چقدر با اصول و کلیات کتابهای درسی فاصله داره و....نهار خوشمزه زدیم بر بدن و ساعت 4 من یه کمی زودتر ازشون جدا شدم ، باید میرفتم کلاس رانندگی

بالاخره ساعت 6:30 عصررسیدم خونه ، کلی برای همسر تعریفی داشتم و کوفته خوشمزه هم برای شام منتظرمون بود.

جمعه صبح هم به تمیز کاری خونه گذشت و رسیدگی به گلدون های عزیزم، و بعد از خواب قیلوله ظهر که خیلی هم چسبید و بعد ازفوتبال دیدن همسر جان رفتیم باغ ایرانی، که البته هوا یه کم تاریک شده بود و یه کم سرد بود، از یه مغازه کوچیک عسل فروش اون اطراف ، که قبلا بهمون آدرس داده بودن،عسل خریدیم و  ژل رویال ( غذای ملکه زنبور عسل) که خاصیت دارویی داره و پییییییییییش به سوی خانه و ادا مه دیدن سریال عزیزمون پولدارک!!