روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

شرح ماوقع بعد از ایام مسافرت!

امروز از اون روزای کاری هستش که با خواب آلودگی زیاد همراهه؛ دیشب با همسرجان داشتیم فیلم میدیدیم و خیلی دیر خوابیدیم حدود ساعت 1:30 ، صبحم ساعت 6 بیدارشدم ، خدا کنه زودی بگذره امروز....

باید از خیلی وقت پیش تعریف کنم ، تعطیلات عید فطر رو رفته بودیم سفر، دیار همسرجان، خوب بود خوش گذشت. واقعا به این استراحت نیاز داشتم ، به علاوه اینکه من حدود 20 روزی در ماه رمضان خونریزی داشتم و همین منو خیلی بی جون کرده بود و خلاصه منزل مادرشوهر عزیز هم فقط بخوووور و بخواب بود و گردش

به لطف مصرف قرص هایی که دکترم برام نوشته بود، خونریزی ها بالاخره قطع شد (ببخشید که این واژه رو همش تکرار میکنم)

همه دوستان و آشنایان نزدیک مدام تلگرامی و تلفنی حالمو میپرسیدن و این وسط مامان هم یه خط در میون زنگ میزد که: چی شد؟؟! خوب شدی؟!

جواب آزمایش و سونوگرافی هم گرفتم ، همه چی اوکی بود به غیر از یک مورد ، که نظر دکترم این بود که مجدد تکرار کنم آزمایش رو ، شاید که اشتباه بوده باشه . البته نظر پزشک فوق تخصص غدد شرکتمون هم همین بود، آزمایش ها هورمونی بود و گفت که ممکنه اشتباهی شده باشه ولی فرض بر صحت و دقیق بودن آزمایش ، شما باید خیلی سریع اقدام کنید برای بچه دار شدن، که در غیر اینصورت ...... خلاصه کلی حرفای نگران کننده شنیدم در این باره.....که به دلیل اینکه اصلا نمیتونم هضم کنم این حرفا رو حتی به مامانم هم چیزی در موردشون نگفتم. راستش حال و حوصله غم و غصه مضاعف ، با چاشنی کمی غر غر از طرف مامان رو هم نداشتم.

 نمیدونم حالا یا من خیلی پوستم کلفت شده یا اینکه دارم ادای آدمهایی که توکلشون به خدا خیلی زیاده رو در میارم....خب انصافا زندگی من کم معجزه نداشته.... اینم میسپرم به دستای بزرگ خدا و دلهای پاکی که میدونم برام دعا میکنند.

خلاصه؛ پنجشنبه و جمعه گذشته فقط به تمیز کاری خونه گذشت، هفته پیش هم که مسافرت بودیم و من اصلا در طول هفته وقت نمیکنم تمیز کنم خونه رو کلا تااااا آخر هفته ها. آشپزخونه تکونی اساسی داشتم و تمیز کردن یخچال حسااااابی و اعتراف میکنم که مدتها بود اینچنین به یخچال سر نزده بودم و حتی و حتی تر هندونه کپک زده بیچاره رو اصلا ندیده بودم گوشه یخچال!!!!!

کجااااایین روزهای خوب رنگی؟

دیگه چیزی به آخرای ماه رمضون نمونده ، منکه به نظر خودم نتونستم زیاد بهره ای ببرم ، حیییییف . یعنی روزه گرفتم اما به تعداد انگشت های هر دو دست، بس که با این قضیه لکه بینی و پری و ... سر و کله میزدم....

روزی که پست قبلی رونوشتم ، خیلی ترسیده بودم ،دلیلش هم این بود که من مادرم در سن خیلی کم یائسه شدن و این قضیه هم میگن که ارثیه، برای همین این مسئله و علتهای احتمالی دیگه اش منو خیلی نگران کرده، در هر صورت همون رو ز به اتفاق همسر جان رفتیم  مطب دکتر، یه دکتر زنان نسبتا خوب که تعریفشو از چند نفری شنیده بودم؛ بهم گفت که باید اول سونوگرافی بدم و آزمایش  که بعد بر اساس جواب اونها میتونه بهم دارو بده ،ولی در کل  گفتش که سن یائسگی به دلیل آلودگی هوا و پارازیت و نوع  تغذیه و.... خیلی پایین اومده و من به دلیل سابقه ارثی هم که دارم در خانواده باید یه کم بیشتر بترسم و زودتر بچه دار شم و .....

بگذریم ؛ ان شالله که همه چی درست بشه...

دیروز شنبه تولد همسرجان بود ،‌منم از هفته گذشته مامان و داداش اینا رو دعوت کرده بودم روز جمعه خونمون به صرف افطاری و شام و کمی تولد بازی

گرچه مامان خیلی اصرار کرد که کنسلش کن و تو با این حال ممکنه دوباره خونریزی ات بیشتر بشه ولی من قبول نکردم و قول دادم که زیاد ورجه ورجه نکنم و خداییش هم بیشتر کارها رو خودش انجام داد.

برای افطاری سوپ شیر خوشمزه درست کرده بودم به اضافه نون پنیر و خرما و زولبیا و.... بقیه مخلفات افطاری

برای شام هم فسنجون و سالاد و یه ژله ساده ، بعد از شام هم که مراسم کیک داشتیم و تولد بازی و بیا شمع ها رو فوت کن......! به اضافه کلی میوه که اصلا خرده نشد و همش موندرو دستم! ولی خیلی خوش گذشت...

حس و حالش اگر بود میزارم یکی دو تا عکس...

راستی احتمالا سه شنبه رو مرخصی بگیرم و بریم به دیارهمسر جان، در جوار خانواده همسر، که خوش میگذره همیشه هم انصافا

-یه سوال: خواهر شوهر عزیز و جاری نه چندان عزیز سررشته ای دارن در امور پزشکی و تخصصی در مسائل بانوان.... کسی موافق مطرح کردن قضیه اخیر من با اونها هست؟؟! سوالی ، مشورتی ، راهنمایی ، ابراز احساساتی و...

خدایا؛من خیلی می ترسم....

این روزا انگار دارن همش تو دلم رخت میشورن، همش دلم بهم میریزه و بالاوپایین میشه از استرس و آشوب و....

اونقدری که خوشی های چند وقت اخیر رو کمرنگ و کمرنگ تر کرده....

دوهفته اس که مداااام لکه بینی دارم و خونریزی و این در صورتی هستش که این اتفاق داره برام هر دو سه ماه یه بار تکرار میشه و.....نگرانم کرده خیلی زیاد؛ امروز تو وبلاگ یه نفر خوندم از یائسگی زودرس!!!!! اونم در سن 35 سالگی؛ مسئله ای که دکتر هشدارشو به من هم داده، حسابی بهمم ریخت،اونقدری که پشت سیستم محل کار اشکم دراومد....

تو رو خدا تو این شبهای عزیز برام دعا کنید....

دلم یه بغل گنده میخواد که توش بتونم های های گریه کنم و یکی که پیدا بشه بهم بگه: هیچی نیست، همه چی درست میشه....