روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

چه زود بزرگ شدی مامان!

روزا بلنده و تقریبا تمام وقتم با پسرکم داره پر میشه، طوری که اصلا نمیفهمم کی روز میشه، کی شب!!! یا اصلا چطوری 4 ماه با سرعت برق و باد گذشت. با این هوای سرد و آلوده هم آدم جرات نداره بیرون بره

واقعیت اینه که زندگیم از نظم خودش خارج شده و برای خودم هیچ وقتی ندارم، برای دو نفره هامون با همسر جان هم کلی دلم تنگه،  ولی خب خداروشکر به خاطر خنده های شیرین پسرم که خستگی رو از تنم در میاره

- ششم آذر ماه تولد 33 سالگی من و 4 ماهگی پسرک بود، سه تایی رفتیم بیرون، دو ساعتی چرخیدیم، عکس گرفتیم و نهار خوشمزه خریدیم آوردیم خونه! بله، ما هنوز سه تایی رستوران نرفتیم!

- رفتم شرکت و مرخصی ام رو برای دو ماه و نیم بیشتر تمدید کردم و انشاءالله باید بعد از تعطیلات عید برگردم به محل کارم،دوری از پسرک خیلی برام سخته، به علاوه اینکه هنوزم یه تصمیم قطعی برای نگهداری ازش، تو ساعاتی که من سرکارم نگرفتیم.

- دیروز 28 آذر ماه با یه تعداد از مامانا و بچه‌ها، جشن شب یلدا گرفتیم، خیلی خوش گذشت و کلی عکس جذاب گرفتیم از نی نی هاهر از گاهی با مامانا دور هم جمع میشیم، از بچه‌ها میگیم و تغییراتی که این روزا، زندگی و روابطمون کرده 

- پسرکم یکهفته دیگه 5 ماهش تموم میشه، این شبا بیشتر غر میزنه و دستش رو میزاره تو دهنش،گمونم میخواد دندون در بیاره

- تقریبا هر روز دارم عکسای روزای اول تولدش رو نگاه میکنم، و تقریبا همیشه با دیدن عکساش اشکم در میاد....چه زود بزرگ شدی مامان....