روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

بادکنک شادکنک

دغدغه های ریز و درشتم تقریبا تمام شده، حالا وقت دارم از بارداری ام لذت بیشتری ببرم، هی دل قلمبه خودم رو تو آیینه ببینم و گاهی هم از خودمان دو تایی با لباس های رنگی رنگی عکس بگیرم و کیف کنم.

بابا هم هی برای مان به بهونه وزن گرفتنت خوراکی های خوشمزه بخرد و ما هم هوس چیزهای یه کم عجیب غریب تر کنیم.

مامانی هم طبق معمول هوای غذایمان را داشته باشد و برای ما دوتایی خوراک ماهیچه درست کنه و تاکید کنه که همه اش رو بخوری!! همه اینها به خاطر اینه که با محسبات خانم دکتر پسرک فسقلی مامان در 34 هفتگی دو کیلو بیشتر وزن نگرفته و ممکنه کمی ظریف باشه و نقلی!!

-         هنوزخیلی خوبه که میشه به بهونه وزن گرفتن تو از زیر بار کارهای تمام نشدنی خونه در رفت و در عوضش از بابایی همش تعریف کرد به خاطر این همه تمیز بودن و به فکر بودن!! حالا تا کی بشه مقاومت کرد و  به همین شیوه سپری کرد رو دیگه نمیدونم

-         لازمه بگم بهت که لذت بخش ترین قسمت خرید روز جمعه (وقتی که رفته بودیم با مامانی برایت رو تختی بخریم و گهواره کنار تخت مادر) موقع خرید تزیینات و بادکنک های پسربچه بامزه بود؟! به امید اینکه تو زودتر بیای و ببینی شون و مثل مادرت با بادکنکها کلی عشق کنی؛ فقط قول بده که زود بزرگ نشی پسرک مامان! فقط اونقدری بزرگ شو که تا همیشه با دیدن بادکنک رنگی رنگی دلت غنج برود از خوشی



-    

راستی کی خودمون دوتایی رو ببریم آتلیه تا عکسهای جیگولی بگیریم تا بیشتر از این پف نکردیم و خوشگل تر نشدیم؟!

اسباب کشوووووون!

همه چی رو باید از اول هفته پیش تعریف کنم ، از شنبه سوم تیر ماه

روز شنبه دیگه تقریبا بیشتر کارهای خونه و نقاشی و تغییراتی که میخواستیم داخلش انجام بدیم تموم شده ، خودمو و همسر جان هم رفتیم سهروردی تا کاغذ دیواری اتاق نی نی رو بصورت نهایی انتخاب کنیم و دیگه بخریم  و این پروژه هم تموم شه به امید خدا

راستش تو دو سه هفته گذشته خیلی خسته بودیم بابت گشتن و خرید کردن همه لوازم خونه که قرار بود بازسازی بشن ، برای همین خرید کاغذدیواری اتاق خواب ما و بچم! افتاده بود دیگه برای این آخرا

بعله! هفته گذشته که عید فطر بود رو ما کلا سرکار نرفتیم و به رتق و فتق امور خونه پرداختیم!

روز یکشنبه 4 تیر هم گفتیم کسی بیاد تا اونجا رو یه نظافت اساسی کنه و از مامان و بابام هم خواستیم که خونه جدید باشن ، تا اگه کاری پیش اومد برای هماهنگی ، کسی باشه اونجا ؛ من و همسر هم به خرده کارهای باقیمانده پرداختیم.

 از روز دوشنبه که روز عید بود تا خود پنجشنبه هم مامان اومد خونه پیشمون و ما هی با کمک همسر جان شستیم و رفتیم و بسته بندی کردیم ! لازمه بگم که همه کارها رو مامان و همسر انجام دادن طفلکی ها؟!، این وسط نقش من هم نظر دادن بود و گاهی شستن چیزای کوچیک و غر زدن بابت تموم نشدنی بودن کارها

روز پنجشنبه 8 تیرهم نصاب پارکت اومد برای نصب پارکت های کف خونه و چون بدقولی کرده بود و دیر رسیده بود تا حدود سه نصفه شب کارش طول کشیده بود و در تمام این مدت همسر جان هم بالا سر ایشون در حال همکاری بوده باهاشون ، تا زودتر تموم شه

و همه اینها به خاطر این بود که میخواستیم هر طور شده جمعه 9 تیر ماه اسباب کشی کنیم و عقب تر نیفته

جمعه ساعت 10 صبح هم با اومدن ماشین و کارگرها رسما اسباب کشی مون به خونه جدید آغاز شد، دایی و زنداییم و داداش و زنداداشم هم بودن البته و یه بخشی از وسایل رو همون روز با کمک همدیگه چیدیم و بقیه خرده کارها هم تا همین الان طول کشیده و هنوز بعضی از چیزها جای مشخصی ندارن تو خونمون

این بود شرح ما وقع مهمترین اتفاق این روزهای زندگی ما  




-این هم طرحهای کاغذ دیواری اتاق خواب پسرک! که ببعی داره و گاو و  اردک و.... ؛ ندید بدید هم خودتونین!