روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

استانبول نامه 1

دو سه ماهی بود که با همسر جان به فکر برنامه ریزی برای یه سفر بودیم که یه کم شارژ بشیم و خستگی فکری دو سه ماه اخیر رو فراموش کنیم ، از حدود دوهفته قبل شروع کردم به خوندن سفرنامه های مختلف ، هیجانات سفرمون از همون موقع شروع شد، با همسر جان در مورد غذاهایی که میخواستیم بخوریم و جاهایی که میخواستیم بگردیم صحبت میکردیم مدام

روز سه شنبه 25 آبان ماه بعد از اینکه از محل کار رسیدیم خونه شروع کردیم به جمع و جور کردن نهایی چمدون ها ، یه کم خوراکی برداشتم برای خودمون و یه شام فوری فوتی درست کردم ، دوش گرفتیم جفتمون و من ساعت 11 شب دیگه از خستگی غش کردم، البته همسر جان تا حدود ساعت 1 بیدار بود و فیلم میدید! صبح چهارشنبه ساعت 4 از خواب بیدار شدم ، صبحونه چای و کیک خوردیم و ساعت یک ربع به پنج از خونه زدیم بیرون ، مسیر تا فرودگاه امام خمینی رو با ماشین خودمون رفتیم ، متاسفانه یه کم طول کشید تا چمدون ها رو تحویل بدیم و در صف طولانی chek in بایستیم ، هیچ تایمی نداشتیم، فقط یک ربع تا پروازمون وقت داشتیم که جناب همسر یادش افتاد که هنوز عوارض خروج پرداخت نکرده!!!! خلاصه تا همسر بره باجه بانک داخل فرودگاه رو پیدا کنه و بعد هم ارز دولتی بگیره و .... کلی استرس گرفتیم. بالاخره با نفس نفس زدن های بسیار خودمون رو رسوندیم به پرواز و این چنینبود که سفر ما روز چهارشنبه 26 آبان ماه در ساعت 7 صبح آغاز شد.

حدود 2ساعت و نیم بعدش در فرودگاه آتاتورک پیاده شدیم، لیدر تور اومد به استقبال و ما یکساعت بعدش هتل بودیم و بعد اینکه اتاق زیبامون در هتل رو تحویل گرفتیم  و وسایل رو جابه جا کردیم رفتیم به سوی خیابون استقلال و استانبول گردی!

هتلمون میدون تقسیم بود ،یه هتل 4 ستاره به اسم سندپایپر؛ اطراف رو یه دوری زدیم، استانبول با وجود داشتن تعداد زیادی توریست شهر تمیزیه و آب و هوای کمی مرطوبش به خاطر وجود دریا حس خوبی به آدم میده ، برخلاف مالزی که هواش مثل سر ظهر تو چله تابستون هست؛ نهار کباب ترکی زدیم بر بدن،رفتیم دیدن مراکز خرید، تا از تایم کممون در استانبول به خوبی استفاده کنیم، تا ساعت ده شب که برگشیم هتل، خریدهای خوبی انجام دادیم، برای همسر چند تا پیراهن خریدیم برای محل کارش، به اضافه یه کاپشن زیبای مارک پولو.


البته من نذاشتم سرم بی کلاه بمونه و روزای بعد جبران کردم حسابی ، استراحت کوتاه یک ساعته کردیم و دوباره با همسر جان زدیم بیرون از هتل ، که تا ساعت 1 تقریبا داشتمی از فضای شبهای استقلال لذت میبردیم.

طبق برنامه ریزی که کرده بودیم قرار بود فردا صبح بریم به جزایر پرنس، مقصد ما جزیره بیوک آدا بود که باید با کشتی میرفتیم ، حدود یکساعتی در راه بودیم

 

 

با همسر جان کلی عکس بازی کردیم و عکسهای عشقولنس گرفتیم ، دو سه تا اکیپ هم بودن که بند و بساط دوربین و فیلبمبردار آورده بودن و داشتن روی عرشه کشتی عکسای اسپرت عروسی شون رو میگرفتن ، خوووووش به حالشون ، چه کلیپی بشه

یه جا تو کشتی به افق های دور خیره شده بودم ، بعد یهو اتفاقی یه تکه نون از کیفم در آوردم پرت کردم سمت مرغ دریایی بالا سرم، نون رو تو هوا زدن ، بعد هم یهو ده تا بیست تا مرغ دریایی بالا سرمون جمع شدن،خیییییییییلی جالب انگیزبود اون صحنه ، یهو همه شروع کردن به گرفتن فیلم و عکس

کلا اون روز به من خیلی خوش گذشت.

همونجا با یه خانم و آقای دیگه دوست شدیم و تا آخر اون روز با هم همسفر شدیم. با هم سوار درشکه شدیم برای دیدن جزیره ،البته روز جمعه هم باز بطور اتفاقی در یه مرکز خرید دیگه دیدیمشون و به گپ و گفت گذشت.

پ 1: این داستان ادامه دارد....

پ2: عکس ها در ادامه اضافه خواهد شد!

نظرات 1 + ارسال نظر
آبگینه شنبه 6 آذر 1395 ساعت 08:55 http://abginehman.blogfa.com

به به الی خانم. خوش اومدی
همیشه به گشت و سفر عزیزم

سلام آبگینه جون
ممنون از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد