روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای شیرین الی...

الی هستم یه خانم شاغل خوشحال ، همسر جان را هم بسیااااااااار دوست میدارم.

روزهای رنگی رنگی

بالاخره روزهای رنگی رنگی که انتظارش رو داشتیم رسید، از یکهفته قبلش به شدت نظراتمون رو بالا پایین کردیم و تصمیم هامون رو جمع بندی کردیم ،خیلی شبا همسر جان دیر وقت خسته و هلاک میرسید خونه تا آخرین بررسی هاش رو هم در کمال وسواس و دقت بسیار انجام داده باشه!! تا اینکه نهایتا روز چهارشنبه 10خرداد یکی از روزای مهم زندگی دو نفره ما شد.

روز چهارشنبه من ساعت 1 ظهر از شرکت زدم بیرون ، دیشبش خیلی دیر وقت خوابیده بودم و واقعا تمام تایم کاری رو گیج و ویج بودم ، از لحظه ای که رسیدم خونه خوابیدم تا لحظه ای که همسر جان رسید! یه استراحتی کرد و یه بار دیگه فکرها و آرزوها و رویاهامون رو با همدیگه مرور کردیم و ساعت 5 بعد از ظهر رفتن تا به جلسه مشاور املاک برسن.

اون شب من تا ساعت ده شب خونه تنها بودم و تمام این چند ساعت رو داشتم صلوات میفرستادم و ذکر میگفتم و به خدا یادآوری میکردم :‌که من هیچ چیز رو تو این دنیا به زور ازت نخواستم! هر بار گفتم اگه چیزی خیر و صلاح هست جور بشه و در غیر اینصورت ...

متاسفانه چون تجربه یکی دو تا جلسه ناموفق دیگه هم داشتیم ، سعی میکردم خودم رو برای همه چیز آماده کنم. تو این فاصله شام درست کردم و یه دوش گرفتم تا اینکه ساعت ده شب همسر جان بالاخره رسید خونه که البته برگه مبایعه نامه خونه عزیزمون هم  دستش بود ، و اینطوری بود که تمام سختی ها و دو دو تا ، چهار تا کردن های یکی دوسال اخیر ما بالاخره جواب داد. خیلی شب خوبی بود برامون ، با خستگی خیلی زیاد اما خیال خیلی راحت خوابیدیم.

روز پنجشنبه یازدهم  یه سری آزمایش داشتم که باید 28 هفتگی انجام میدادم ، آزمایش قند ناشتا و قند دوساعته و کلی چیز دیگه که صبح تاظهر درگیر اونابودم ، بعد ازظهر هم بعد از اینکه من نهارم رو خوردم با همسر جان دوتایی خوابیدیم ، یه خواب عمیق و پر ازآرامش مخصوص عصرهای پنجشنبه؛ که خیلی وقت بود نچشیده بودیم ( به خاطر اینکه پنجشنبه ها از تایم خونه بودنمون استفاده میکردیم و تمام مدت دنبال خونه میگشتیم) عصر هم بیدارشدیم و رفتیم برای چندمین بار نگاهی دوباره انداختیم به خونمون و حالش رو بردیم و بعدش هم کاملا مثل انسانهای خوشحال رفتیم به سمت خیابون بنی هاشم تا طرح های پارکت و لمینت و کاغذ دیواری و اینا ببینیم و  قیمت بگیریم.

خلاصه کنم که خونه عزیزمون یه مقداری کار داره و ما قراره جهت خوشگلاسیون بیشتر یه کم تغییرات داخلش انجام بدیم و فکر میکنم حدود یکی دو ماهی هم طول بکشه این جریانات

نی نی منتظر بمونه تا اتاقش آماده بشه ، بعد بدنیا بیاد ، صلواااااااات

جمعه هم مامانم و داداشم اینا رو دعوت کردم پارک به صرف آبگوشت خوشمزه و یه افطاری مختصر ، سبزی خوردن رو مامانم زحمت کشیده بود ، پاک کرده بود و آورده بودو همسرجان هم سنگک خریده بود و ترشی و مخلفات و میوه ؛ کلا خیلی من تو زحمت افتاده بودم به خاطر برگزاری این مهمونی ؛ خودم میدونم!

روز شنبه رو هم مرخصی گرفته بودم ، از صبحش کلی استراحت کردم و عصر هم با مامان رفتیم برای خرید باقی وسایل سیسمونی ، ساعت 8:30 شب رسیدم خونه ، همسر زحمت کشید از بیرون غذا گرفت و شام خوردیم.

تمام دو روز تعطیلی بعد هم به استراحت سپری شد و فکر و خیال و طراحی و برنامه ریزی دو تایی مون برای تغییرات و چیدمان خونه

انشالله که همه زن و شوهرای جوون به زودی خونه دار شن و با دل خوش توش زندگی کنن.


نظرات 3 + ارسال نظر
الهه پنج‌شنبه 1 تیر 1396 ساعت 15:00

عزیزم خونه جدید مبااااارک.
آرزو می کنم در خونه نو لحظه های خوب و خوشی داشته باشید.

مررررررررررسی الهه جان
کم پیدایی خانوووم

آبگینه پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 05:20 http://abginehman.blogda.com

چقد خوشحال شدم این پستت رو خوندم. مبارکتون باشه ان شاالله به دل خوش برین تو خونه جدید و روزای رنگی رنگی تری رو کنار گل پسر و همسرت داشته باشین
بابت افطار هم بگم آبگوشت عالیه

مررررررررسی عزیزم بابت آرزوی قشنگت
انشالله گل پسر شما صحیح و سالم دنیا بیاد

آدم سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 15:07 http://myvirtualhome4.blogsky.com

وااای چه حس امید و عشق قشنگی توی این نوشته است و دعای قشنگی که در انتهاش اومده...

براتون آرزوی خوشبختی و سلامتی میکنم از صمیم قلب....خیلی امید دادین..

ممنونم آدم جان
انشالله که تعداد این روزای رنگی رنگی تو زندگی مون بیشتر و بیشتر شه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد